۱۳۹۱ خرداد ۱۳, شنبه

تند تر از هر روز ...
با سرعتی باور نکردنی....
ریکارد برجا گذاشته....
این روزها دلم میگیرد!

۱۳۹۱ خرداد ۶, شنبه




امشب به یاد تک تک ِ شب ها دلم گرفت
در اضطراب کهنه ی غم ها ، دلم گرفت

انگار بغض تازه ای از نو شکسته شد
در التهاب ِ خیس ِ ورق ها ، دلم گرفت !

از خواندن تمام خبر ها تنم بسوخت ...
از گفتن تمام غزل ها دلم گرفت ...

  در انتظار تا که بگیرم خبر ز تو ...
در آتش ِ گرفته سراپا... دلم گرفت !

متروکه نیست خلوتِ سرد دلم ولی
از ارتباطِ مردم ِدنیا دلم گرفت !!

یک رد ِ پا که سهم ِ من از بی نشانی است!
از رد ِ خون که مانده به هر جا ، دلم گرفت

اینجا منم و خاطره هایی تمام تلخ
اقرار میکنم درآمدم از پا ... دلم گرفت ...
"ناشناس"

۱۳۹۱ اردیبهشت ۳۰, شنبه


….غریبه
روبروی اینه ایستاده ام
و لکه ها را پاک می کنم
تصویرم هنوز گرفته است
و موهایم درهم برهم
و چشم هایم پر از اشک اند
اشک های سوزان را پاک می کنم
هنوز به اینه زل زده ام
و نمی دانم چه کسی را می بینم
انچه می دانم این است
این تصویر غمگین
نمی تواند"من" باشد
چنگ می زنم به لبه پیشوان
چنان محکم که بندهای انگشتانم سفید می شوند
می خواهم فریاد بزنم با خشم
درین منظره زشت
تصویر میان اینه را
با کف دست می پوشانم
و روی انگشتم یک بریدگی می بینم
که پیش از این هرگز ندیده بودم
می خندم و سپس گریه می کنم
بعد پخش زمین می شوم
وقتی که ناگهان از مشکل خویش اگاه می شوم
ان چنانم که پیش از این هرگز نبوده ام
چه طور چنین چیزی به سرم امد؟
چه طور دچار سکون شدم؟
گمان می کردم که قوی باشم
گمان می کردم بهتر از این
.....
سرم در خشم می تپد
گلویم با رنج می سوزد
انگشتم در قطره ی خون غرقه می شود
و هیچ است
همه ی انچه بدست اورده ام!  

۱۳۹۱ اردیبهشت ۲۹, جمعه


بیایید پارسی وار *زنها* را پاس بدارید .

این بار اگر زن زیبارویی را دیدید ..

هوس را زنده به گور كنید ..

و خدا را شكر كنید برای خلق این زیبایی ..

زیر باران اگر دختری را سوار كردید ..

جای شماره به او امنیت بدهید .

او را به مقصد مورد نظرش برسانید

نه به مقصد مورد نظرتان ..

هنگام ورود به هر مكانی ..

با لبخند بگویید: اول شما .

در تاكسی خودتان را به در بچسبانید نه به او ..

بگذارید زن افغانی وقتی مرد افغانی را در كوچه خلوت می بیند

احساس امنیت كند نه ترس ..

بیاییدفارغ از جنسیت .. كمی مرد باشید

۱۳۹۱ اردیبهشت ۲۶, سه‌شنبه



زن محبت خداست

پیاده از کنارت گذشتم، گفتی:” قیمتت چنده خوشگله؟

  سواره از کنارت گذشتم، گفتی:” برو پشت ماشین لباسشویی بنشین
 
 در صف نان، نوبتم را گرفتی چون صدایت بلندتر بود

در صف فروشگاه نوبتم را گرفتی چون قدت بلندتر بود

زیرباران منتظر تاکسی بودم، مرا هل دادی و خودت سوار شدی

در تاکسی خودت را به خواب زدی تا سر هر پیچ وزنت را بیندازی روی من

در اتوبوس خودت را به خواب زدی تا مجبور نشوی جایت را به من تعارفکنی

در خیابان دعوایت شد و تمام ناسزاهایت فحش خواهر و مادر بود

در پارک، به خاطرحضور تو نتوانستم پاهایم را دراز کنم

نتوانستم به استادیوم بیایم، چون تو شعارهای آب نکشیده میدادی

من باید پوشیده باشم تا تو دینت را حفظ کنی

مرا ارشاد می کنند تا تو ارشاد شوی

تو ازدواج نکردی و به من گفتی زن گرفتن حماقت است

من ازدواج نکردم و به من گفتی ترشیده ام

عاشق که شدی مرا به زنجیر انحصارطلبی کشیدی

عاشق که شدم گفتی مادرت باید مرا بپسندد

من باید لباس هایت را بشویم و اطو بزنم تا به تو بگویند خوش تیپ

من باید غذا بپزم و به بچه ها برسم تا به تو بگویند آقای دکتر

وقتی گفتم پوشک بچه را عوض کن، گفتی بچه مال مادر است

وقتی خواستی طلاقم بدهی، گفتی بچه مال پدر است

نه دیگر من به حقوق خود واقفم ، و برای گرفتن برابری در مقابل تو تا به انتها استوار و مستحکم ایستاده ام زیرا به هویت خود رسیده ام

به هیچ وجهی از حق خود نخواهم گذشت

من با تو برابرم، مرد

احتیاجی ندارم که تو در اتوبوس بایستی تا من بنشینم

احتیاجی ندارم که تو نان آور باشی

احتیاجی ندارم که توحامی باشی

خودم آنقدر هستم که حامی خود و نان آورخود باشم

من اندک اندک می آموزم که برای خوشبخت بودن نیازمند مردی که مرا دوست بدارد نیستم

من اندک اندک عزت نفس پایمال شده خود را باز پس می گیرم

  امروز تو برای هم گامی بامن(و نه تصاحب من - که من تصاحب شدنی نیستم)باید لیاقت و شرافت و فروتنی خود را به اثبات برسانی

فرزندم را به تو نخواهم داد

خودم را نه به قیمت هزار سکه و یک جلد کلام الله که به هیچ قیمتی به تو نخواهم فروخت

· روزگاری می رسد که می فهمی برای همگامی با من باید لایق باشی- و نیز خواهی فهمید همگام شدن با من به معنای تصاحب من یا تضمین ماندن من نخواهد بود

هرگاه مثل پدرانت با من رفتار کردی بی درنگ مرا از دست خواهی داد

ممکن است دوست و همراه تو شوم اما ملک تو نخواهم شد

heyda ahmadi