۱۳۹۱ فروردین ۱۲, شنبه


گرچه کمی دیر است ، اما هنوز خواندنیست !

این تعطیلات خواستنی........

بالاخره زمستان رسید، سه ماهی که نه ماه سال ارزوی امدنش را داشتی امد، جلوجلوهمیشه برای امدنش کلی برنامه ریزی میکردی اما او یکدفعه می امد و مثل باد میرفت و غافلگیرت میکرد ، آخر این رخصتی می دیدی که ای وای هیچ کاری نکرده ای، فقط چند تا فیلم دیده ای و احیانا دو سه تا کتاب ورق زدی......

 راستش امسال سلام زمستان را شنیدم اما از شما چه پنهان به روی خودم نیاوردم ، دست پاییز را محکم تر گرفتم ! اما انگار افتادن هر برگ پاییزی نوید امدنش را به من میداد! اما نمی توانستم دل از بقچه رنگارنگ پاییز بکنم  تا تمام زندگی ام را فقط یک سفید خالی بی روح پر کند ،و اخر هنوز بیشتر از دو سه تا برگ زرد خوشرنگ لای کتابم جا خوش نکرده بودند.

هر سال سر وقت امدن این تعطیلات خواستنی کلی خوشحال میشدم اما امسال کمی دلهره به این حس اضافه میشد به علاوه کمی دلتنگی ، آخر امسال باید خداحافظی میکردم ، با خیلی از چیزها و خیلی از ادم ها، اول از همه با همراه چهار ساله ام ، دانشگاهم ، دانشگاه کابل که چه خاطرات تلخ و شیرینی ازش داشتم.

اخر راستش را بخواهید بعد از این همه رفت و امد پاییز و بهار و ان دوتای دیگر، تنها  امسال بود که مجذوب پاییز شده بودم، جادوم کرده بود ، دیگر دلم نمی امد که به اسانی پا روی برگ هایش بگذارم ، دور از چشم مادر قصدا بدون دستمال گردن بیرون میرفتم  تا خنکای نسیمش به سر و صورتم بخورد.

حالا اما وقت خداحافظی بود، باید کم کم دست پاییز را رها میکردم ، چون کم کم کفر زمستان در می امد  و ان وقت بیا و درستش کن ! حتی اگر از این هم پیش میرفتی ان وقت بغض زمستان می ترکید و ............

بالاخره اولین دانه های درشت برف که معاشرتشان را با اهالی زمین شروع کردند ، دویدم توی حیاط ، تندی با پاییز خداحافظی کردم  دلم برایش تنگ میشدم اما حالا نوبت زمستان بود ، نوبت پا گذاشتن روی برف ها، قرچ قرچ شان زیر پایت ، شب نشینی و نشستن زیر لحاف گرم صندلی گرم خانه و تلافی چند ماه دوری از کتاب را دراوردن، شب یلدا و انار و چهارشنبه سوری و.......سلام زمستان!



13/11/90

هیچ نظری موجود نیست: