! تنهایی
تنهایی یعنی نشستن در وسط کوچه های غمگین و مه گرفته
خاطرات..........
تنهایی یعنی تداعی همه انچه که داشتی و حالا
نداری............
تنهایی یعنی یاد اوری روزهای خوب کودکی که ماه در حوض کوچک
خانه میخندید و برایت دست تکان میداد و خواهرت گفته بود که به خودت تلقین کرده ای
ولی ماه خودش میدانست که تو حتی معنی تلقین را هم نمیدانی!
تنهایی یعنی روزهای خوب قهر و اشتی با خواهرت سر پوشیدن کفش
های تق تقی......
تنهایی یعنی دلتنگی برای خنده های رهای کودکی وحالا اکتفا
به تبسمی کوتاه از روی اجبار....
تنهایی یعنی وقت نداشتن برای یک ساعت گپ زدن با دوستت در
حالی که چشم در چشمش دوختی...........
تنهایی یعنی هفته ای احیانا یک بار با پدر گپ زدن.......
تنهایی یعنی فقط نیم ساعت سر دستر خوان تمام فامیل را یکجا
دیدن.....
تنهایی یعنی گم شدن در داد و گرفت پیامک های موبایل..............
تنهایی یعنی سه ماه تمام شاملو نخواندن..........
تنهایی یعنی ماهی یک بار تند و تند حوادث اخیر را در دفتر
خاطراتی که زمانی ساعت ها برایش وقت میگذاشتی نوشتن، فقط محض تذکار..........
تنهایی یعنی سمستر خزانی با بی رحمی تمام پاگذاشتن روی برگ های خشک افتاده زیر پای
درخت که با التماس اجازه میخواهند نیم نفسی دیگر بمانند برای رسیدن به صنف فلسفه
خشک کلاسیک آلمان..........
تنهایی یعنی نشستن اخر صنف و خسته از همه و دور از همه،
نامجو گوش کردن...........
تنهایی یعنی با دست های پر از خرید، گذشتن از کنار پیرمردی
که سر غروب پنج شنبه کنار دیوار نشسته بود و به دو سکه پنج افغانی پیش رویش نگاه
میکرد.........
تنهایی یعنی چشم
بستن روی دست های یخ زده و سرخ دخترکی که با التماس میخواست یک بسته دستمال کاغذی
بخری..........
تنهایی یعنی حال و
حوصله نداشتن برای شنیدن ناگفته های یک روز سخت و کاری خواهر............
تنهایی یعنی کار دفتر را خانه اوردن برادر و تبدیل شدن به
ماشین کاری بیست و چهار ساعته.......
تنهایی یعنی سلام گرم و داغ مادر را فقط با تکان دادن سر
جواب دادن.........
تنهایی یعنی تقریبا همیشه داشتن هدفون در گوش..........
تنهایی یعنی غریبه شدن با تمام اشناها............
تنهایی یعنی.............
جدی90
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر