۱۳۹۱ فروردین ۱۲, شنبه


اینجا کابل است............

اینجا کابل است،کابل من، کابل ما ، شهری در ورای دود سیاه موترها، شهری مدفون زیر پای برگ های زرد و نارنجی، شهری محصور بین کوههای سپید پوش از برف زمستانی.

اینجا کابل است،شهری که کابل نشینان هر روز در هوای دود آلوده آن قدم میزنند،هر روز در صبح گرفته ان صبحانه میخورند، شعر میخوانند و چت میکنند.

اینجا کابل است، پایتخت کشوری که بسیار تمدن ها را در خود فرو برده و حالا از ان همه جز مشتی خاک و دو سفال شکسته چیزی نمانده.

اینجا کابل است، شهری که کودک یتیمش هر صبح غمگنانه به امید یافتن نان یک روزش پا  از خانه بیرون میگذارد و شب غمگنانه تر از صبح ، در حالی که تمام روز تکه پارچه ای در دست دنبال موترهای شیشه دودی دویده ، سر بر بالش میگذارد.

اینجا کابل است، شهری که بر سرک هایش در کنار موتر های بنز و کرولای 2003 اش، گله های گوسفند هم ارام ارام تردد میکنند.

اینجا کابل است، همو که اخر هر سال لباسی سراپا سفید از زمستانش هدیه میگیرد و چون کودکان بد، دو روز بعد لکه های زشت خاک و خاکستر روی پیراهنش دهن کجی میکنند.

اینجا کابل است، شهری که این روزها وطن بسیاری از ولایت نشینان شده، همانان که روزگاری نام شهرشان را باافتخار میبردند،حالا هر یک خود را منصوب به یکی از کوچه ها  و سرک های بی درو پیکر کابل میدانند.

اینجا کابل است، شهری که گاه حتی ترافیک انسانی اش از ترافیک موتر هایش هم بیشتر میشود و این یعنی کابل رو به انفجار است!

اینجا کابل است، شهری که زمانی جز چند خانه گلین و فرسوده از ان باقی نمانده بود و حالا در مسابقه رسیدن به اسمان، بلند منزل های ان هر روز از یک گوشه اش قد بلند میکنند.

اینجا کابل است، شهری که روز به روز کوهستان ها و جنگلات همسایه اش را در خود فرو میبلعد تا هر روز بر وسعتش بیفزاید.

اینجا کابل است، شهری که روزگاران پیش ، مهد فرهنگ و چهار راه تمدن ها بود ، حالا هم همان چهار راه است البته با معنای امروزی اش.

اینجا کابل است، شهری که پسر بچه های امروزش هر روز بکس مکتب در دست، همگام با عساکر ایساف پا در سرک میگذارند.

 اینجا کابل است، پایتخت کشوری در قرن بیست و یک، قرنی که در ان حالا دنیا به دهکده ای کوچک مبدل شده ، اما تو اگر پا در کوچه پس کوچه های بی نامش بگذاری در ان گم خواهی شد.

آری، اینجا کابل است!

هیچ نظری موجود نیست: