به مناسبت کشتار فجیعانه مردمم در پاکستان:
مردمم رفته اند، اما من هنوز هستم
و در تنهایی برایشان می گریم... .
دوستانم مردند
و در مرگشان ، زندگی من
جز بدبختی بزرگ، چیزی نیست.
مردمم از گرسنگی مردند ،
و انان که گرسنگی از پایش در نیاورد
به ضرب شمشیر سلاخی شدند...
مردمم با مرگی دردناک و شرم اور جان سپردند
و من اینجا هستم
در ارامش...و این غمی است ژرف
و تا ابد بر قلبم برجای خواهدماند.
کمتر کسی به این داستان غمبار نظر دارد،
که مردمم
پرندگانی هستند با بال های شکسته
که از گروه ، عقب مانده اند.
و اغلب به من میگویند:
فاجعه سرزمینت،در برابر جهان هیچ است و
خون و اشک هایی که مردمت میریزند
در برابر رودهای خون و اشکی که
روزها و شب ها در دره ها و دشت های جهان جاریست ،هیچ است...
اری، اما مردم مردند...
مردمم با نام سرکش نمردند،
ان ها در میدان نبرد کشته نشدند،
و نه زلزله ای سرزمینم را ویران کرد و ان ها را از بین برد.
مردمم در سکوت مردند
انها مردند...
زیرا با دشمنانشان به صلح نشستند.
ان ها مردند ، زیرا به همسایگانشن عشق می ورزیدند.
ان ها مردند ، چون به تمام انسان ها اعتماد داشتند.
ان ها مردند ، چرا که به ستمگران ستم نکردند.
ان ها مردند ،زیرا ان ها گل هایی له شده بودند و نه پاهایی له کننده.
ان ها مردند ،که دوستدار صلح بودند.
ان ها مردند ،زیرا غولان جهنمی برخاستند...
ان ها مردند ، زیرا افعیان و فرزندان افعیان فضایی را زهر الود کردند...
مردم من و مردم شما مردند...
چه می توان کرد برای انان که می میرند؟
چه می توان کرد ، برای نجات ان هایی
که بین دندان هایی اهنین اسیر مانده اند؟
برادر من ،محبتی که وادارت می کند
تا بخشی از زندگی ات را به انسانی ببخشی
که زندگی اش را در سایه نیستی گم کرده،
تنها ایمانی است که سبب میشود که تو
شایسته نور روز و ارامش شب باشی.............
"جبران خلیل جبران"
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر