۱۳۹۱ اردیبهشت ۱۰, یکشنبه

دیشب "گوشواره های چوبی" را ورق میزدم ، قشنگ بود ،از بین تمام شان فقط این دوتا را گزینش کردم ،بدون هیچ شرح و توضیح اضافه ای!در ضمن پیشنهاد من این است که این مجموعه ی زیبای "هادی هزاره" را حتما بخوانید،می ارزد.
17
سر روی بالشت می مانم
پول هایی را که خارج میشوند از جیبم فردا
میشمارم
چشم و دل های خاک نشسته ی حاشیه ی سرک را
فردا را می بینم
کالاها،بوت ها
نگاه هایی که ما را می جوند
و دکانداری که ما را لچ خواهد کرد
به هیروشیما فکر میکنم
به ناکازاکی
و بمبی که گرد و غبارش روی یر ما نشست
می دانم
چشمه های جادو خشکیده اند و
دیگر پیامبری ظهور نخواهد کرد
سر روی بالشت می مانم و
برای مرگ دیگری
چشم می بندم.
.........................
50
بی خود فال بینک ها را نصیحت نمی کردی
 من که سیبی در دست نداشتم
تا با تو قسمت کنم!
ما که نمی فهمیدیم
درک این مسئله
کاری دشوار بود
که پروانه های دل کوچک را
هرگز نمی توان
روی یک نیمکت برای زندگی نشاند.

هیچ نظری موجود نیست: